روحیه شهادت طلبی و هدیه جان در راه جانان، در جبهه ها موج می زد؛ چون با آگاهی و بصیرتی كه داشتند، یقین پیدا كرده بودند پا در راهی گذاشتهاند كه حق است.
اگرما شنیدهایم مولای متقیان، امیرمؤمنان در وصف یاران امام عصر علیه السلام میفرماید: «(یاوران مهدی) شهادت را میطلبند و همواره آرزو دارند در راه خدا كشته شوند»دفاع مقدس ما این واقعیت را ملموس تر كرد و در معرض تماشای خیل منتظران قرار داد، تا بتوانند شهادت طلب باشند.
این كه شهید زین الدین فرمانده دلاور لشكر علی ابن ابیطالب علیه السلام در اولین برخوردها با همسرش میگوید: «شما باید بدانید من قبلاً ازدواج كردهام. من با جبهه و جنگ ازدواج كردهام و شما همسر دوم من هستید. انتهای راه من، شهادت است و اگر جنگ تمام شود و من شهید نشوم، هر كجا كه جنگ حق بر ضد باطل باشد، میروم تا شهید شوم ، نشان دهنده روحیه شهادتطلبی او و امثال او است.
برخی از شهدا، آن قدر شیفته شهادت بودند و با دعا و راز و نیاز با خداوند و توسل به امام معصوم علیه السلام این تمنا را داشتند و به سبب صفای باطن خود، به این معرفت رسیده بودند كه نحوه شهادت و زمان و مكان شهادت خودشان را میدانستند و به رفقای هم رزم خود اعلام میكردند؛ برای نمونه سردار رشید اسلام، عبدالحسین برونسی فرمانده تیپ 18 جوادالائمه علیه السلام كه در رشادت و ایثارگری زبانزد بود، قصه شهادتش آن قدر برایش روشن بود كه به همرزم هایش گفته بود: «اگر من در فلان تاریخ و فلان جا شهید نشوم، به مسلمانی من شك كنید». یكی از همرزمان او میگوید: چند روز قبل از عملیات بدر، توی چادر فرماندهی نشسته بودیم…. یك دفعه گفت: اخوان! این عملیات، دیگه عملیات آخر منه ….. پرسیدم: «حاجی! چی شده كه این روزها همهاش از شهادت حرف میزنی؟» …. گریهاش كمی آرام گرفت. ادامه داد: مطمئنم توی این عملیات مهلتی را كه برام مقرر كردن تا روی این زمین خاكی زندگی كنم. تموم میشه؛ باید برم. »
امام صادق علیهالسلام میفرمایند: «رادمردانی كه قلوبشان سختتر از سنگ، چون پارههای آهن است، بدون هیچ شك و تردیدی به ذات خداوند. »
در این دو روایت، صفاتی مانند مقاوم بودن، مبارز بودن، ایمان قوی و … وجود دارد كه دفاع مقدس الگوهای خوبی در این زمینه معرفی میكند. جای جای جبهههای جنگ، رزمندهها حیدرگونه میجنگیدند و خستگی به خود راه نمیدادند. خاطرات شهدا، پر است از نخوابیدنهای متوالی و مبارزههایی كه با قلم قابل وصف نیستند. شهید خرازی دهها بار مجروح میشود و بنا به نقلی بعد از 27 بار مجروحیت به شهادت میرسد. نقل شده است كه به سبب یكی از مجروحیتهایش دكتر 45 روز به او استراحت داده بود و او را به خانه آورده بودند. هنوز عصر نشده بود كه گفت: «بابا! من حوصلهام سر رفته» گفتم: «چه كار كنم؟» گفت: «من را ببرید سپاه تا بچهها را ببینم». بردمش، تا ساعت ده شب خبری از او نشد. ساعت ده تلفن زد و گفت: «من اهوازم، بیزحمت داروهایم را بدهید یكی بیاورد.
شهید مهدی باكری در وصف پاسدار میگوید: «پاسدار یعنی كسی كه كار كند و بجنگد؛ خسته نشود، نخوابد » و واقعاً خودش هم همینطور بود. اینها همه نشانههای استواری آنان بود و این استواری و مقاومت و مجاهدت چقدر زیبا توسط شهدا در جای جای جبههها به نمایش گذاشته شد.
با توجه به این كه فرهنگ مهدویت با بیانی مختصر به معنای «زندگی مهدوی و امام زمان پسندانه» میباشد، یكی از جلوههای زیبای این زندگی، واكنش مقابل ظلم و ظالمان میباشد. این جلوة زیبا، در دوران جنگ تحمیلی، بیشتر ظهور یافت، چرا كه ملت ایران، مقابل زورگوییهای استكبار جهانی و همچنین مقابل دست نشانده استكبار در منطقه، خیزش عظیمی انجام داد. آحاد ملت ایران بسیج شدند. این خیزش، دارای یك پشتوانه بسیار قوی بود كه عبارت بود از عشق و علاقة مردم غیور ایران به امام عصر علیه السلام كه در قالب تبعیت از امام راحل رحمه الله علیه متجلی شد. اگر جنگ ما این پشتوانه را نداشت، اصلاً قداست و معنویتی نداشت و ملت ایران به خوبی و از روی اشتیاق وارد جبههها نمیشدند و جان خود را آگاهانه و عاقلانه و عاشقانه فدا نمیكردند و این چنین پای در شط خون نمیگذاشتند. فرهنگ مهدویت به جبههها رونق میبخشید و دفاع مقدس نیز با جلوههای متنوع خود، فرهنگ مهدویت را پربارتر و عمیقتر كرد.
انشاءالله خداوند به ما و تمام منتظران واقعی توفیق عنایت فرماید تا با تأسی به سیرة عملی شهدا كه یاران آخرالزمانی امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف، میباشند، زمینه ظهور حضرتش را بیش از پیش فراهم كنیم.
راه اول كه مستندترین و دقیقترین راه میباشد، مراجعه به متن وصیت نامه شهدا است؛ چون كه شهدا وصیت نامههایشان را در روزهای آخر و گاهی در ساعات آخر زندگی نورانیشان نوشتهاند، در شرایطی كه در بسیاری از موارد میتوان گفت وصل به خدا بودند، یعنی در بهترین لحظات زندگی خود، خالصترین و حقیقیترین اعتقادشان را به قلم آوردهاند. یكی از نشانههای این حرف این است كه وقتی وصیتنامههای شهدا را میخوانیم، عموماً این طور است كه انسان احساس نمیكند كه آنها را آدم بیسواد یا كم سوادی نوشته است. من یكی از شهدا را میشناسم كه در كلاس سوم راهنمایی بود و معمولاً نمره خوبی از انشایش نمیگرفت، اما وقتی وصیتنامهاش را میخوانم، احساس میكنم كه انگار لقمان حكیم، قلم به دست گرفته و آن را نوشته است! چرا این طور است؟ چون قطره با دریا پیوند خورده و خاصیت دریا را پیدا كرده است. اصلاً شهدا در عالم دیگری بودند، به همین دلیل نیز امام (ره) خواندن وصیت نامة شهدا را به همه سفارش میكردند. به هر حال چون وصیت نامههای شهدا در شرایطی نوشته شدهاند كه خالصترین و بیآلایشترین اعتقادشان و حقیقت درونیشان را بیان كردهاند، بنابراین آن چه از وصیت نامهها استخراج میشود، میتواند بهترین و متقنترین سند باشد.
الف) غیر مستقیم
از وصیت نامهها در ارتباط با مهدویت به دو شكل میتوانیم استفاده كنیم. یكی به صورت مستقیم و دیگری به صورت غیرمستقیم. غیرمستقیم آن به این نحو است كه در بسیاری از وصیتنامهها سخن از پیروی كردن از ولایت فقیه به میان آمده است. ما از پژوهش جداگانهای كه در سالهای اخیر انجام شده است، به این نتیجه رسیدهایم كه شهدا در وصیتنامههایشان بهطور متوسط چهار مرتبه انگیزة رفتن به جبهه را پیروی از ولایت فقیه اعلام كردهاند، البته با تعابیر مختلفی چون امام، رهبر، نایب امام زمان علیه السلام و ولایت فقیه از این مقام سخن گفتهاند. سؤالی كه در اینجا مطرح میشود این است كه درخواست پیروی از ولایت فقیه و امام در وصیت نامههای شهدا بر چه اساسی بوده است؟ جواب این است كه ولی فقیه، نایب امام زمان علیه السلام است. این نمونهای از شكل غیر مستقیم بود.
ب) مستقیم
اما برخی از مواردی كه در وصیتنامهها به صورت مستقیم به موضوع مهدویت اشاره شده است، به شرح ذیل میباشد:
از میان 46259 وصیت نامه شهید كه مورد بررسی قرار گرفته این مفاهیم استخراج شده است:
تأكید بر شناخت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ، 19%؛ اشاره به غیبت كبری، 5/8%؛ موضوع انتظار امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 5/15%؛ فراق امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ، 7%؛ نشانههای ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ، 6%؛ حكومت جهانی، 5/38%؛ یاران امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ، 5/32%؛ آرزوی دیدار امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ، 17%؛ نایب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف (امام راحل)، 5/61%؛ آزمایش الهی در دوران غیبت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ، 25%؛ شعار خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار، 32%؛ ارتباط نهضت كربلا و انقلاب ایران و حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف ، 25%؛ نبرد حق علیه باطل، 40%؛ ارتباط شهادت طلبی با ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف ، 45%؛ سلام بر حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف ، 40%؛ و عناوین دیگری كه وجود دارد.
در وصایای شهدا به طور میانگین در هر وصیت نامه، پنج مرتبه از مفاهیم مرتبط با امام زمان علیه السلام ، سخن گفته شده است. در هر وصیت نامه، 2/3 بار نام صریح حضرت ذكر شده است و رابطه بین اطاعت از ولی فقیه و پیروی از حضرت حجت، 63% مورد تأكید قرار گرفته است.
شهدا، انقلاب اسلامی را به عنوان زمینهای برای ظهور و قیام حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف میدانستهاند و این نكته در وصایای آنها 32% بیان شده است. البته عناوین ریز دیگری هم وجود دارد كه از آنها میگذریم.
بنابراین میبینیم كه در وصیت نامهها ـ كه متقنترین اسناد دفاع مقدس هستند ـ بیشترین تأكید به صورت مستقیم به مسأله مهدویت شده است و وصیت نامه شهدا سرشار از این گونه مفاهیم میباشد.
از منظر دیگری هم میتوان رابطه تنگاتنگ دفاع مقدس و موضوع مهدویت را اثبات كرد و آن از راه آماری است كه از شهدا داریم، آماری كه هم اقشار مختلف مردم را نشان میدهد، هم مذاهب و هم مناطق جغرافیایی را، لذا این آمار را به صورت خلاصه بیان میكنیم.
در میان اقشار، آن قشری بیشتر شهید داده است كه انتصاب و ارتباطش با حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف قویتر بوده و آن قشر، قشر روحانیت است كه به عنوان سربازان امام زمان علیه السلام بالاترین درصد شهدا را به خود اختصاص دادهاند. آنچه كه بنیاد شهید از آمار شهدا اعلام كرده، این است كه روحانیت 12 برابر میانگین جامعه، شهید داده، یعنی به طور متوسط، از هر 1000 نفر افراد جامعه 4 نفر شهید شدهاند، ولی از قشر روحانیون، از هر 1000 نفر، 48 نفر شهید شدهاند. البته طبق آماری كه نهاد دیگری ارائه كرده، این میانگین به 20برابر میرسد. چون خیلی از طلبهها نه از طریق دفتر تبلیغات اسلامی، نه از طرف سازمان تبلیغات اسلامی و نه به عنوان طلبه به جبهه میرفتند، بلكه به عنوان رزمندهای ناشناس و بیاسم و رسم به منطقه میرفتند و احیاناً شهید میشدند. مخصوصاً طلاب عزیزی كه در سالهای اول طلبگی به جبهه میرفتند، معمولاً عمامهای بر سر نداشتند و كسی هم متوجه نمیشد كه اینها طلبه هستند. اما بعد از این كه شهید میشدند معلوم میشد كه دو، سه یا پنج سال طلبه بودهاند.
البته این آمار، غیر از آمار «شهید دادهها» است؛ یعنی پدرهایی كه طلبه بودهاند و فرزندانشان در جبهه شهید شدهاند، لحاظ نشده است.
از نظر مذهب، برخی از مناطق مذهبی كه اعتقاد صد در صد به مسأله مهدویت در آنجا وجود داشته است، تا 50 برابر بیشتر شهید دادهاند.
از نظر مناطق جغرافیایی هم آن مناطقی بیشتر شهید دادهاند كه در آن جا ارتباط با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف پر رنگتر بوده، جلسات دعای ندبه بیشتر بوده و روحانیت نقش پررنگتر و مؤثرتری داشته است. اگر میبینیم در بین استانها، استان اصفهان از نظر شهدا رتبه اول را دارد، و در اصفهان، شهر «درچه» بیشترین آمار شهدا را به خود اختصاص داده، به این دلیل است كه نقش روحانیت و مسجد در آن جا بسیار برجسته بوده است. البته استانی هم داریم كه هر چند همه آنها شیعه هستند، ولی در رده خیلی پایینی از آمار شهید دادهها قرار گرفتهاند. با بررسیهای به عمل آمده معلوم شد كه در آنجا حضور و نقش روحانیت كمتر بوده، لذا شهادت طلبی در آنجا سطح پایینی داشته است.
حزبالله لبنان را به عنوان یك نمونه دیگر عرض میكنم. مجاهد بزرگ، سید حسن نصرالله میگفت: «یك ژنرال بازنشسته مصری كه از فرماندهان جنگ ژوئن و اكتبر (رمضان و جنگ 6 روزه) اسرائیل و مصر بود، پیش من آمد و گفت: اسرائیل با اعراب نجنگید، اولین جنگ واقعی علیه اسرائیل، جنگ حزب الله بود. در این جنگ، نیرویی كه با اسرائیل جنگید حدود چند هزار نفر بودند؛ در حالی كه طرف مقابل حدود 40 هزار نفر بودند، البته بدون در نظر گرفتن ناوهای جنگی، هلیكوپترهای جنگی، توپهای دور برد، قویترین تانكها و مدرنترین تجهیزات جنگی روز دنیا كه اسرائیل از آن بهرهمند بود. حالا اگر این 40 هزار نیرو، ضرب در این امكانات شود، معلوم میشود كه اسرائیلیها چه نیرویی داشتند و شاید بتوان گفت این 40 هزار نفر با این امكانات 4 میلیون نفر بودند.
اما در این طرف، حزبالله حدود چند هزار نفر است كه امكانات جنگی سربازان اسرائیل را هم ندارد. پیروزی حزب الله در این شرایط، خودش معجزهای بزرگ است. ببینید اعتقاد به مهدویت چه میكند. حزب الله نه تانكی، نه هلیكوپتری، نه ناوی، نه خودرو زرهی و نه هیچ چیز دیگری نداشت. جنگ ژوئن، شش روز طول كشید و البته شش روز هم نبود، بلكه دو ساعت بود، یعنی در عرض دو ساعت، اسرائیل كار خودش را كرد و بقیه شش روز را به تثبیت مواضع پرداخت. اما همین اسرائیل، چهل سال بعد از آن جنگ و در شرایطی كه امكانات، تجهیزات، تجربه و توانش چهل برابر شده بود، در مقابل حزب الله چند هزار نفری، 33 روز جنگید و طعم تلخ شكست را چشید. رمز این شكست یك كلمه است. من بارها در سنگرهای خط اول حزبالله، شب تا صبح در كنار آن مجاهدان فی سبیلالله بودم، میدانید صحبت در مورد چه مسائلی بود؟!
دوش در حلقه ما صحبت گیسوی تو بود تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
آنها از امام خمینی رحمه الله میپرسیدند، از خاطرات مربوط به ولی فقیه زمان، مقام معظم رهبری میپرسیدند و از امام زمان علیه السلام سؤال میكردند. من هم در حد معلوماتم برای آنها مطلبی بیان میكردم. از ما گفتن و از آنها اشك ریختن. آنها یك پارچه عشق به ولایت بودند، یك پارچه عشق به مقام معظم رهبری بودند و در آتش شور و شوق محبت به ایشان میسوختند. در آینه پاك و شفاف رزمندگانی كه عشق ولایت در دلشان شعلهور بود و در پرتو همین عشقِ و پیوند با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و نایب ایشان، مقام معظم رهبری، انرژی خاصی پیدا كرده بودند كه بر اثر آن، توانستند بر قویترین ارتش دنیا غلبه پیدا كنند و حالا حزبالله بزرگ لبنان، همانند حزبالله بزرگ ایران با همه توانمندیهایش، با پشتوانه مهدویت، امام زمان علیه السلام و كربلا به پیش میرود.
۴۸ ساعت قبل از شهادت مهدي زينالدين با ماشيني كه به دستور وي از لجستيك لشكر به بنده واگذار شده بود با شهيد زين الدين به مقر لشكر در سردشت آمديم و شب خاطرهانگيزي را با هم سپري كرديم؛ فرداي آن شب شهيد زينالدين از بنده كليد ماشين را خواست؛ بنده به شهيد زينالدين گفتم «اين ماشين هم مثل موتور شهيد همت در جزيره مجنون نشود».
وي به ماجراي موتور شهيد همت اشاره كرد و گفت: در جزيره مجنون يك موتور داشتم و آن را در اختيار هيچ كسي قرار نميدادم؛ هر كسي كه پيش شهيد زينالدين ميرفت تا وي وساطت كند كه موتور را به او دهم، نتيجهاي نداشت؛ شرايط به همين منوال سپري شد تا اينكه در عمليات خيبر در جزيره مجنون متوجه شدم كه موتور نيست ، به سرعت پيش شهيد زينالدين رفتم و جريان را با او در ميان گذاشتم شهيد زينالدين به من گفت « نگران نباش، حاج همت به موتور احتياج داشت، به همين دليل از من خواست كه آن موتور را به او دهم و من هم نتوانستم حرفش را رد كنم و موتور را به او دادم» ولي بعد از چند ساعت متوجه شديم كه حاج همت بر اثر اصابت خمپاره روي موتور به شهادت رسيده است.
با درخواست شهيد زينالدين كليد ماشين را به وي دادم و خودم به مهاباد آمدم، نصف شب يكي از بچههاي شاهرود خوابي ديده بود كه رژيم بعث لشكر را بمباران كرده است و همه بچهها ايستادهاند و قلبهايشان آتش گرفته است.
صبح آن روز به سراغ يكي از بچههايي كه تعبير خواب ميدانست، رفتيم و او گفت «قرار است بلايي به سر لشكر بيايد، برويد صدقه جمع كنيد و دعاي رفع بلا را بخوانيد»؛ كمتر از چند ساعت متوجه شديم كه شهيد زين الدين و برادرش مجيد در همان ماشيني كه ۲ روز قبل از بنده تقاضا كرده بودند به شهادت رسيدند و خبر شهادت مهدي زينالدين تمام قلبها را آتش زد و خواب آن رزمنده تعبير شد.
آیت الله بهاءالدینی وقتی وارد جلسه شدند فرمودند: در بین شما یکی از سربازان امام زمان(عج) هست و به زودی از میان شما میرود. بعدها که جلال افشار شهید شد عکسش را بردند خدمت آقا، آیت الله بهاء الدینی بیاختیار گریه کردند، طوریکه شبنم اشکهایشان از گونه سرازیر میشد و روی عکس جلال میافتاد و بعد فرمودند: امام زمان(عج) از من یک سرباز میخواستند، من هم آقای افشار را معرفی کردم. اشک من اشک شوق است، ایشان جلال ” ذاکر قریب البکاء” است.
حجت الاسلام و المسلمین جلال افشار نام شهید بزرگ مقامیست که ذکرش همیشه این بود: دنیا ارزش ندارد به خاطرش آخرتمان را خراب کنیم.آخرش همه ما را میگذارند در یک وجب جا، آنجاست که باید جواب یک ذره مال حرام را بدهیم.
نزدیکان جلال افشار میگویند: دست و بالش تنگ بود، دارائیش از مال دنیا فقط یک موتور بود که همیشه خدا هم دستهایش روغنی بود و تعمیرش میکرد، سوار موتور میشد و میرفت قبضهای حقوق یتیمان را توزیع میکرد.
جلال افشار در گوشهای از وصیتهایش برای ما میگوید:
ای امت به پا خواسته قیام خود را حفظ کنید تا قائم این حق حجت الله الاعظم بیاید و پرچم توحید را بر فراز قلههای جهان به اهتزاز در آورد.
و این شعر یادگاری از راز و نیاز های عاشقانه جلال هنگام دعای توسل خواندن با امام زمان(عج) است:
بیا بیا که سوختم ز هجر روی ماه تو
بهشت را فروختم به نیمی از نگاه تو
اگر نیست باورت بیا که رو برو کنم
بدان امید زندهام که باشم از سپاه تو
من جا مانده ام!!! دارم می سوزم!!!
در تابستان سال 1335 در یکی از محلات مستضعف نشین اصفهان کودکی به دنیا آمد که بعدها اسوه زهد و تقوا و شببیداری در جبههها لقب گرفت، کیست که سردار فداکار سپاه اسلام جلال دهقان را نشناسد؟ زمانی که نامی از شهدای روحانی اصفهان در 8 سال دفاع مقدس برده میشود، نام جلال در کنار نام شهید میثمی و شهید ردانیپور در ابتدای فهرست دلاوریهاست.
پدرش مغازهداری مؤمن و ساده بود و جلال دومین فرزند خانواده ولی هنوز دوران دبیرستان تمام نشده بود، پدر از دنیا رفت و برادر بزرگتر سرپرست خانواده شد ولی چون دانشجوی دانشگاه تهران بود، زحمت جلال دوچندان میشد.
جلال با بچههای هیئت خردسالان بنی فاطمه محله دردشت اصفهان ارتباط تنگاتنگ داشت و هشت یا 9 ساله که شد با تلاوت و حفظ قرآن، همسالان و بزرگترها را به وجد میآورد بیشتر اوقات فراغت خود را با حفظ قرآن سپری میکرد.
جلال مجبور بود در کنار درس و طلبگی در یک مغازه نصب پرده و تزئینات شاگردی کند تا مخارج خانواده را تأمین کرده و بتواند ادامه تحصیل دهد و بخشی از این پول را همخرج مبارزه علیه رژیم ستمشاهی در تکثیر اعلامیهها و نوارهای حضرت امام (ره) میکرد.
دانشگاه برادرش که تمام شد، او مجال تازهای یافت تا در قم تحصیلات و مبارزاتش را ادامه دهد، عشقش به فراگیری علوم دینی او را راهی حوزه علمیه کرد.
مدرسه حقانی شهر قم در سالهای 53 تا 55 به مدیریت شهید آیتالله قدوسی (ره) اداره میشد و پایگاهی خوب برای تحصیل جوانان مکتبی بود که جلال هم در کنار تحصیل طلبگی در این مدرسه، با صدای زیبایش به قرائت و ضبط سرودهای انقلابی و اعلامیههای حضرت امام (ره) میپرداخت و چندین سفر نیز برای ساماندهی راهپیماییها به شهرستانهای کشور داشت و در این مسیر مبارزه چند بار نیز توسط ساواک دستگیر و پس از بازداشتهای چندروزه آزاد شد.
پخش اعلامیههای امام نیز مهمترین دغدغههای آن روزهای جلال بود و اوقاتی که در اصفهان بود، علیرغم محرومیت خودش در زندگی همکاریاش را با مؤسسات خیریه اصفهان آغاز کرد وهم بهعنوان خادم در مسجد جارچی در بازار اصفهان به فعالیت پرداخت.
در زمان تحصیل در مدرسه حقانی با آیتالله بهاءالدینی آشنا شد و از آن روزبه بعد جلال مدام در حال تبلیغ دین بود و در اجتماع مردم قم در تاریخ 17 دیماه 1356 شجاعانه ایستاد و درخشید، همچنین با پیروزی و شکوفایی انقلاب جزء عناصر اولیه کمیته دفاع شهری حرکتهای مردمی اصفهان را سازماندهی کرد و قبل از آن نیز در جریان تحصن تاریخی مردم در منزل آیتالله خادمی در مورد اعتصاب غذای زندانیان سیاسی نقش بسزایی ایفا کرده بود.
در ساماندهی راهپیماییهای سال 57 شهید افشار نقش کلیدی در اصفهان ایفا میکرد و در بسیاری از این گردهماییها به سخنرانی میپرداخت، با پیروزی انقلاب از عناصر اولیه کمیته دفاع شهری اصفهان بود و سپس بهعنوان مربی عقیدتی در پادگانهای آموزشی خدمت کرد، با تشکیل سپاه شهید افشار با علاقه بسیار به پایهریزی دروس عقیدتی برای آموزش به رزمندگان پرداخت و همواره بهعنوان یک معلم اخلاق مهذب در بین رزمندگان شهره بود.
کلام نافذ شهید افشار تأثیرگذار و نوای دلنشین دعای روح نوازش نردبان ایمان بود و زهد بیریای او زبانزد یاران و بیان شیرین ورسایش انیس و همدم بسیجیان آموزشی پادگان الغدیر بود که با آغاز جنگ تحمیلی، مردم بهویژه جوانان را به حضور در جبهههای نبرد و دفاع از میهن اسلامی تشویق و ترغیب میکرد و تبلیغ او عامل مؤثری در جذب و اعزام نیروها از اصفهان به جبهه بود.
علاوه بر فعالیتهای آموزشی در چند مرحله شهید افشار برای شرکت در عملیات چریکی راهی کردستان و مناطق غرب کشور شد و همراه دیگر سرداران در هسته اولیه لشگر امام حسین (ع) اصفهان در مناطق دیواندره، بیجار، تکاب و سنندج عملیات چشمگیری داشت و یکبار نیز برای سرکوبی اشرار در سمیرم به منطقه پادنا اعزام شد.
او در کار فعالیت در لباس سبز پاسداری سپاه در منزل و مسجد محله نیز کلاسهای اخلاق و احکام برگزار میکرد و زهد و تقوا و اخلاق مؤمنانهاش ورد زبان همگان بود، همرزمانش نقل میکنند: غیرممکن بود یکبار با جلال کسی همکلام شود و تا ابد علاقهمند و عاشق او نباشد.
ازدواج جلال نیز به تأسی از حضرت زهرا (س) با خانوادهای اهل ایمان و بهصورت بسیار ساده شکل گرفت و حتی تولد تنها فرزندش «فائزه» نیز باعث توقف در راهی که انتخاب کرده بود نشد و چند روز پس از تولد دختر دردانهاش دوباره رهسپار جبههها شد.
چه سعادتی بالاتر از اینکه سرداری در میدان جنگ در هنگام گفتن اذان و زمانی که به ذکر «محمد رسولالله» برسد شهد شهادت بنوشد، آری سرانجام سردار روحانی جلال افشار پس از تلاش و کوشش بسیار در تحقق آیین زلال محمدی در تاریخ 24/4/1361 در عملیات رمضان با زبان روزه و درحالیکه ذکر اذان بر لبش بود، از ناحیه پهلو مورد اصابت ترکش قرار گرفت و آسمانی شد.
ای عاشقان دنیا، عشق به دنیا پوچ شدن و بیارزش نمودن خویش است تا فرصت هست به ستایش و نیایش و اطاعت الله شناور شوید تا مفهوم حیات و لذت زندگی را بچشید. ای بیمارانی که به دنبال پزشک میگردید، خداوند شما را خلق کرده و او بهترین طبیب و شفادهنده است.
بشتابید بهسوی آیین حق و تسلیم در مقابل فرمان های خدا تا از سلامتی بهرهمند شوید. وحدت کلمه (وحدت رهبری) وحدت هدف و جهت را حفظ کنید تا زمینه ظهور حضرت مهدی (عج) آماده شود و به دست مبارکش پرچم لا الله الا الله، انشاءالله در سراسر جهان به اهتزاز درآید.
بسیجیها! مبادا به دست خود ظهور امام زمان (عج) را به تأخیر اندازید. برادران وقتی حضرت امام میفرماید: من دست شما را میبوسم، ما باید بگوییم خاکپای شما را میبوسیم. دشمن ظالم باشید و یاور مظلوم. به فلسفه قیام امام حسین (ع) توجه داشته باشید. محرم و عاشورا را فراموش نکنید که استاد شهادت در میان خون تدریس نمود. نیتها را خالص کنید که شرک، ظلم عظیمی است. خودپرستی و خودمحوریها را کنار بگذارید و به اسلام و به قرآن بیندیشید.
از روحانیت متعهد به اسلام طرفداری کنید. به فرهنگ جامعه بیش از هر چیز توجه کنید.
جلسهای داشتیم. وقتی که از جلسه برگشتیم، شهید بروجردی به اتاق نقشه رفت و شروع به بررسی کرد. شب بود و بیرون، در تاریکی فرو رفته بود. ساعت دوی نیمه شب بود، میخواستیم عملیات کنیم. قرار بود اوّل پایگاه را بزنیم، بعد از آنجا عملیات را شروع کنیم. جلسه هم برای همین تشکیل شده بود. با برادران ارتشی تبادل نظر میکردیم و میخواستیم برای پایگاه محل مناسبی پیدا کنیم. بعد از مدتی گفتوگو هنوز به نتیجهای نرسیده بودیم. باید هر چه زودتر محلّ پایگاه مشخص میشد، و الّا فرصت از دست میرفت و شاید تا مدتها نمیتوانستیم عملیات کنیم.
چند روزی میشد که کارمان چند برابر شده بود و معمولاً تا دیروقت هم ادامه پیدا میکرد. خستگی داشت مرا از پای در میآورد. احساس سنگینی میکردم، پلکهایم سنگین شده بود و فقط به دنبال یک جا به اندازه خوابیدن میگشتم تا بتوانم مدتی آرامش پیدا کنم. بروجردی هنوز در اتاق نشسته بود، گوشهای پیدا کردم و به خواب عمیقی فرو رفتم. قبل از نماز صبح از خواب پریدم. بروجردی آمد توی اتاق، در حالی که چهرهاش آرامش خاصی پیدا کرده بود و از غم و ناراحتی چند ساعت پیش چیزی در آن نبود. دلم گواهی داد که خبری شده است. رو به من کرد و پرسید: نماز امام زمان(ع) را چطور میخوانند؟
با تعجب پرسیدم: حالا چی شده که میخواهی نماز امام زمان(ع) را بخوانى؟ گفت: نذر کردهام و بعد لبخندی زد.
گفتم: باید مفاتیح را بیاورم. مفاتیح را آوردم و از روی آن چگونگی نماز را خواندم. نماز را که خواندیم، گفت: برو هرچه زودتر بچهها را خبر کن.
مطمئن شدم که خبری شده وگرنه با این سرعت بچهها را خبر نمیکرد. وقتی همه جمع شدند گفت: برادران باید پایگاه را اینجا بزنیم، همه تعجب کردند.
بروجردی با اطمینان روی نقشه یک نقطه را نشان داد و گفت: باید پایگاه اینجا باشد. فرمانده سپاه سردشت هم آنجا بود. رفت طرف نقشه و نقطهای را که بروجردی نشان داده بود، خوب بررسی کرد. بعد در حالی که متعجب، بود لبخندی از رضایت زد و گفت: بهترین نقطه همین جاست، درست همین جا، بهتر از اینجا نمیشود.
همه تعجب کرده بودند. دو روز بود که از صبح تا شام بحث میکردیم، ولی به نتیجه نمیرسیدیم؛ حتی با برادران ارتشی هم جلسهای گذاشته بودیم و ساعتها با همدیگر اوضاع منطقه را بررسی کرده بودیم. حالا چطور در مدتی به این کوتاهى، بروجردی توانسته بود بهترین نقطه را برای پایگاه پیدا کند؟ یکی یکی آن منطقه را بررسی میکردیم، همه میگفتند: بهترین نقطه همین جاست و باید پایگاه را همین جا زد.
رفتم سراغ برادر بروجردی که گوشهای نشسته بود و رفته بود توی فکر. چهرهاش خسته نشان میداد، کار سنگین این یکی دو روز و کمخوابیهای این مدت خستهاش کرده بود. با اینکه چشمهایش از بیخوابی قرمز شده بودند ولی انگار میدرخشیدند و شادمانی میکردند. پهلوی او نشستم، دلم میخواست هرچه زودتر بفهمم جریان از چه قرار است. گفتم: چطور شد محلی به این خوبی را پیدا کردى، الآن چند روز است که هرچه جلسه میگذاریم و بحث میکنیم به جایی نمیرسیم. در حالی که لبخند میزد گفت: راستش پیدا کردن محلّ این پایگاه کار من نبود. بعد در حالی که با نگاهی عمیق به نقشه بزرگ روی دیوار مینگریست ادامه داد:
شب، قبل از خواب توسل جستم به وجود مقدس امام زمان(ع) و گفتم که ما دیگر کاری از دستمان برنمیآید و فکرمان به جایی قد نمیدهد، خودت کمکمان کن.
بعد پلکهایم سنگین شد و با خودم نذر کردم که اگر این مشکل حل شود، به شکرانه نماز امام زمان(ع) بخوانم. بعد خستگی امانم نداد و همان جا روی نقشه به خواب رفتم.
تازه خوابیده بودم که دیدم آقایی آمد توی اتاق. خوب صورتش را به یاد نمیآورم. ولی انگار مدتها بود که او را میشناختم، انگار خیلی وقت بود که با او آشنایی داشتم.
آمد و گفت که اینجا را پایگاه بزنید. اینجا محل خوبی است و با دست روی نقشه را نشان داد. به نقشه نگاه کردم و محلی را که آن آقا نشان میداد را به خاطر سپردم.
از خواب پریدم، دیدم هیچ کس آنجا نیست. بلند شدم و آمدم نقشه را نگاه کردم، تعجب کردم، اصلاً به فکرم نرسیده بود که در این ارتفاع پایگاه بزنیم و خلاصه اینگونه و با توسل به وجود مقدس امام زمان(ع) مشکل رزمندگان اسلام حل شد.
یکی از همرزمان شهید بروجردی بنقل از کتاب امام زمان(ع) و شهدا